کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری
سلام...
بعد از خوندن مطالبتون به این نتیجه رسیدم که شما هم با خدا نسبتی دارین.
سلام
ممنون که سرزدین
امیدوارم همیشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه...
سربلند باشید