وقتی باران می بارد

باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!...

وقتی باران می بارد

باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!...

خبرهایی برای تمام عمر

‌همه‌ روزنامه‌های‌ جهان‌ را ورق‌ می‌زنم، خبری‌ نیست.  

هیچ‌ اتفاقی‌ نیفتاده‌ است. اتفاق‌های‌ مهم‌ را توی‌ روزنامه‌ نمی‌نویسند. این‌ خبرها چه‌قدر غیرضروری‌ است! این‌ خبرها کوچک‌اند و معمولی.

ین‌ خبرها زندانی‌اند؛ زندانی‌ روز و ساعت، آفتاب‌ که‌ غروب‌ کند خبرها بوی‌ کهنگی‌ می‌گیرند.
من‌ اما دنبال‌ روزنامه‌ای‌ می‌گردم‌ که‌ خبرهایش‌ تا همیشه‌ تازه‌ باشد، داغ‌داغ. روزنامه‌ای‌ که‌ هیچ‌ بادی‌ آن‌ را با خود نبرد. دعا می‌کنم‌ و فرشته‌ای‌ برایم‌ روزنامه‌ای‌ می‌آورد. فرشته‌ می‌گوید: این‌ همان‌ روزنامه‌ای‌ است‌ که‌ هیچ‌ طوفانی‌ را یارای‌ آن‌ نیست‌ تا برگی‌ از آن‌ را با خود ببرد. این‌ روزنامه‌ بوی‌ ازل‌ و ابد می‌دهد و خبرهایش‌ هرگز کهنه‌ نخواهد شد و به‌ سادگی‌ نمی‌توان‌ از آن‌ گذشت. این‌ روزنامه‌ همه‌ روزنامه‌هاست، روزنامه‌ سال‌ها و عمرها.
فرشته‌ می‌گوید: برای‌ خواندن‌ و دانستن‌ هر خبرش‌ باید آن‌ را زندگی‌ کنی، آن‌ وقت‌ می‌فهمی‌ که‌ اخبار بهشت‌ هم‌ در این‌ روزنامه‌ است، آگهی‌ رستگاری‌ نیز.
در نخستین‌ صفحه‌ روزنامه‌ این‌ آمده‌ است: هر کس‌ به‌ قدر ذره‌ای‌ نیکی‌ کند آن‌ را خواهد دید و هر کس‌ به‌ قدر ذره‌ای‌ بدی‌ کند آن‌ را خواهد دید.
فرشته‌ می‌رود و من‌ می‌مانم‌ و روزنامه‌ خدا، روزنامه‌ای‌ که‌ برای‌ خواندنش‌ عمری‌ وقت‌ لازم‌ است.
من‌ دیگر روزنامه‌ای‌ نخواهم‌ خواند، تنها همین‌ خبر برای‌ من‌ بس‌ است.
‌عرفان‌ نظرآهاری‌

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد