وقتی باران می بارد

باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!...

وقتی باران می بارد

باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!...

شیطان

روزی که ” پدر صمعان “کشیش بزرگ پای پیاده بسوی دهی میرفت تا برای مردم موعظه کند وآنان را از دام شیطان نجات دهد مردی زخمی را دید که روی زمین دراز کشیده بود و ناله میکرد و کمک میخواست پدر صمعان در دلش گفت : ” این مرد حتماً دزد است . شاید می خواسته مسافرها را لخت کند و نتوانسته . کسی زخمی اش کرده می ترسم بمیرد و مرا متهم به کشتن او کنند” از کمک به او منصرف شد و به سفرش ادامه داد. اما فریاد مردِ محتضر او را متوقف کرد: ” ترکم نکن ! دارم می میرم بیا جلو! بیا، ما دوست قدیمی هستیم . تو پدر صمعانی ، من هم نه دزدم و نه دیوانه“ کشیش با کنجکاوی به مرد نزدیک شد، اما او را نشناخت با کمی ترس پرسید تو کی هستی؟ مرد گفت من شیطان ام ! کشیش پس از دقت بر بدن کج ومعوج او فریادی از وحشت کشید و گفت : خداوند تو را به من نشان داد تا تنفرم از تو بیشتر شود. نفرین بر تو. تو باید بمیری. شیطان گفت : ” بیا زخمهای مرا ببند… تو نمیفهمی چه میگویی! اینجا عده ای فرشته به من حمله کردند ومیکاییل با شمشیر دو لبه اش ضربه ای کاری به من وارد کرده.” کشیش گفت خدا را شکر که میکاییل بشر را از شر شیطان نجات داد . شیطان گفت : “تو مرا نفرین میکنی؟ در حالیکه هرچه قدرت وثروت است از من داری. بازار حرفه تو بدون من کساد است. اگر من بمیرم ، تو هم از گرسنگی می میمیری چون مردم دیگر گناه نمیکنند وبه تو نیازی ندارند. مگر کار تو این نیست که به مردم هشدار بدهی به دام من نیفتند. اگر من اینجا بمیرم تو و کلیسا دیگر به چه دردی میخورند؟ بیا تا تاریک نشده من را نجات بده...” پدر صمعان شیطان را کول کرد وبطرف خانه راه افتاد ودر راه برای نجات شیطان دعا میکرد !!!

دیدار باخدا!

در خواب به دیدار خدا رفتم. 

خدا رسید : می خواهی با من گفتگو کنی؟

جواب دادم : اگر وقتش را داشته باشید.

خداوند لبخندی زد و گفت وقت من بی انتهاست.

در افکارت چه سوالاتی داری که می خواهی از من برسی؟

پرسیدم :چه خصوصیاتی از انسان حیرت انگیز است؟

ادامه مطلب ...

لذت های کم هزینه

اگر کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم...در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...

ادامه مطلب ...

خوشبختی

دکتر شریعتی: لحظه هارامیگذراندیم تابه خوشبختی برسیم غافل ازاینکه خوشبختی درآن لحظه هابودکه گذراندیم.

عشق و ازدواج

شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟


استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟


شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.


استاد پرسید: چه آوردی؟


و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم.


استاد گفت : عشق یعنی همین!




شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟


استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!


شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.


استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.


استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!  

 

 

 

برگرفته از: http://bestsentence.blogfa.com/

زندگی

روزی از روزها و شبی از شبها، خواهم افتاد و خواهم مُرد. اما می خواهم هر چه بیشتر بروم، تا هر چه دورتر بیفتم، تا هر چه دیرتر بیفتم . هر چه دیرتر و دورتر بمیرم. نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه، بیش از آنکه می توانستم بروم و بمانم، افتاده باشم و جان داده باشم ، همین.  

 

 

 

(دکتر علی شریعتی)

هربارکه می روی رسیده ای!

...پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی

می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.

آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه‌ دور بود.

سنگ‌پشت (لاک پشت) تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

ادامه مطلب ...

خلقت زن

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.
فرشته ای ظاهرشد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟

ادامه مطلب ...

عصبانیت!

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

 

ادامه مطلب ...

فواید لبخند زدن

1. .لبخند جذابتان می‌کند...

همه ما به سمت افرادیکه لبخند می‌زنند کشیده می‌شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می‌کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

2. لبخند حال و هوایتان را تغییر می‌دهد...

دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می‌زند.

3. لبخند مسری است...

لبخند زدن برایتان شادی می‌آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می‌کشید.

4. لبخند زدن استرس را از بین می‌برد...

وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می‌شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.

5. لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می‌کند...

به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا .به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

6. لبخند زدن فشارخونتان را پایین می‌آورد...

وقتی لبخند می‌زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می‌آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.

7. لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می‌‌کند...

تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می‌توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.

8. لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می‌دهد...

عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می‌شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.

9. لبخند زدن باعث می‌شود موفق به نظر برسید...

به نظر می‌رسد که افرادیکه لبخند می‌زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می‌کنند.

10. لبخند زدن کمک می‌کند مثبت اندیش باشید...

لبخند بزنید.. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می‌فرستد که "زندگی خوب پیش می‌رود". پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.  

پس....همیشه لبخند بزنید.
 
گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ

چیزهایی که نگفتم ...

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست  

، نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن 

 . نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده  

. وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، 

 رویم را برگرداندم 

حالا او رفته  

و من تمام چیزهایی را که نگفتم ،  

می شنوم 

. نگفتم : عزیزم متاسفم ،  

چون من هم مقّصر بودم 

. نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، 

 چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.  

 گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، 

 من آن را سد نخواهم کرد 

حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم ،  

می شنوم 

او را در آغوش نگرفتم 

 و اشک هایش را پاک نکردم  

نگفتم : اگر تو نباشی 

 زندگی ام بی معنی خواهد بود 

. فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد 

. اما حالا ، 

 تنها کاری که می کنم 

 گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم 

نگفتم :بارانی ات را درآر...  

قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم.  

نگفتم :جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست 

. گفتم : خدانگهدار ،  

موفق باشی ،  

خدا به همراهت 

 .او رفت و مرا تنها گذاشت

تا با تمام چیزهایی 

 که نگفتم ،  

زندگی کنم

 

 

 

 

شل سیلور استاین