وقتی باران می بارد

باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!...

وقتی باران می بارد

باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!...

شکر نعمت

امام جعفر صادق (ع) در میان عده ای از اصحاب نشسته اند که مردی نزدیک می آید : 

 - نیازمندم، کمکم کنید. فقیرم، بی چیزم کمکم کنید ... 

 امام (ع) از ظرف انگوری که در مقابلشان قرار دارد خوشه ای برمی دارند و به او میدهند.  

- انگور می خواهم چکار، پول بدهید! 

 حضرت انگور را درون ظرف برمیگردانند و می فرمایند : انشا الله خدا مشکلت را حل کند. 

 سائل می رود، ولی خیلی زود برمی گردد. 

 - عیبی ندارد، همان انگور را بدهید.  

حضرت این بار چیزی به او نمی دهد و همان دعا را برایش تکرار می کنند. 

 کمی بعد فقیر دیگری می آید؛ نیازمندم، کمکم کنید....  

امام صادق (ع) چند حبه انگور را که دردست دارند به او می دهند. 

 - سائل آنها را می گیرد و در حالی که به راه می افتد می گوید : الحمدالله. 

 امام که صدای او را می شنود می فرماید: کمی صبر کن. 

 سپس هر دو دست مبارکش را پر از انگور می کند و به او می دهد. 

 مرد فقیر انگور ها را می گیرد و می گوید : الحمدالله رب العالمین. 

 امام رو به یکی از همراهان خود کرده می گوید : چه قدر پول همراه داری؟ 

 می گوید : 20 سکه. 

 امام می فرماید : از سوی من همه را به این مرد بده.  

سائل سکه ها را می گیرد و باز می گوید الحمدالله رب العالمین. 

 امام (ع) که چیزی دیگری همراه ندارد، عبای خود را به فقیر می دهد. 

 مرد با خوشحالی می گوید : از شما ممنونم که مرا با لباس خود پوشاندید. 

 حضرت سکوت می کنند و مرد با خوشحالی از آنها دور می شود. 

 

 رسول اکرم (ص) می فرمایند : همسایه خوبی برای نعمت ها باشید و آن ها را آزرده و فراری نکنید. 

 بسیار کم اتفاق می افتد که نعمتی از دست کسی بگریزد و دوباره نزد او بازگردد.   

به راستی کسی که بجای استفاده درست از نعمت های سلامتی، عقل و عمر، این سرمایه ها را در کارهای بیهوده حدر می دهد، آیا جز سرافکندگی و خجالت، عاقبت دیگری خواهد داشت؟ 

 

 http://www.tebyan.net

لقمان از دیدگاه مفسرین

دسته ای از مفسرین معتقدند او پیامبر بوده ولی اغلب او را حکیمی فرزانه دانسته اند. در سیاهی چهره او تردیدی نیست ولی حکمت بی نظیرش، سیرت او را بسیار منور کرده بود. کسی از او پرسید مگر تو همدوش ما گوسفند چرانی نمی کردی چه شد که به این مقام و منزلت رسیدی؟

لقمان پاسخ داد: خدا را شناختم، امانت را حفظ کردم، راست گفتم و از حرف بی فایده و بی مورد پرهیز کردم.

بعضی گفته اند او پسر خواهر ایوب بوده و بعضی دیگر او را پسر خاله ایوب معرفی کرده اند و عده ای دیگر او را از عمو زادگان ابراهیم علیه السلام دانسته اند.

نصایح لقمان به فرزندش!

    ۱- فرزندم هیچ کس و هیچ چیز را با خداوند شریک مکن!

۲- با پدر و مادرت بهترین رفتار را داشته باش!

۳- بدان که هیچ چیز از خداوند پنهان نمی ماند!

۴- نماز را آنگونه که شایسته است بپادار!

۵- اندرز و نصیحت دیگران را فراموش مکن!

۶- از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش!

۶- در مقابل پیش آمدها شکیبا باش ! 

۷- از مردم روی مگردان و با آنها بی اعتنا مباش!

۸- با غرور و تکبر با دیگران رفتار مکن!

۹- در راه رفتن میانه رو باش!

۱۰- بر سر دیگران فریاد مکش و آرام سخن بگو!

ادامه مطلب ...

علی (ع )از دیدگاه شریعتی...

این حرف را میزند: اجازه بدهید فکر کنم. این علی هشت ساله است.هنوز اسلام نیست، هنوز تاریخ نیست، هنوز تربیت نیست، هنوز آن جنگها و پختگیها نیست، یک بچه ی عرب هشت ساله یا ده ساله از نظر تاریخ. فقط این را میگوید: فکر کنم و با پدرم مشورت بکنم بعد نتیجه اش را می گویم بشما. شب را تا صبح نمی خوابد و در این باره می اندیشد صبح می آید و می گوید که من دیشب تا صبح با خودم فکر کردم ، دیدم خدا وقتی میخواست مرا خلق کند با پدرم مشورت نکرده بود، حالا که من می خواهم او را بپرستمش برای چه دیگر با پدرم مشورت کنم؟ بگو هر چه هست بگو، اسلام را بر من عرضه کن !این است که علی قهرمان متعالی سخن گفتن و زیبا سخن گفتن است، نمونه اعلاء ومتعالی ، شهامت و گستاخی در جنگ، پاکی روح در حد اساطیر و تخیل انسان در طول تاریخ ، نمومه اعلاء محبت، رقت و لطافت روح و نمونه عالی عدل خشک دقیقی است که حتی برای مرد خوبی مانند عقیل برادرش قابل تحمل نیست. وعلی به این معنا امام است، امام از آن گونه که باید باشد امام نیست،اما این امامیست از آن گونه که باید باشد و دیگر نیست، ولی علی تنها نیست، یک خانواده امام است!!! یک خانواده. یعنی خانواده ی

اساطیری است خانواده ای که:

پدر علی است ،

            مادر زهرا

                     پسر آن خانواده حسین است

                                                                               

 

   علی، حقیقتی بر گونه اساطیر، نوشته دکتر علی شریعتی 

منبع:http://www.shareati.blogfa.com

از علی ع

۱- لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.

زبان خردمند پشت قلب او است و قلب احمق پشت زبان او (خردمند ابتداء تأمل و اندیشه کند آنگاه سخن گوید و احمق و نادان اول سخن گوید بعد بفکر و اندیشه افتد) 

 

 

۲- الوله بالدنیا اعظم فتنة.

بدنیا شیفته شدن بزرگترین گرفتارى است 

 

۳- الزهد تقصیر الامال و اخلاص الاعمال.

زهد کوتاه کردن آرزوها و خالص نمودن اعمال (براى خدا) است

کلام خدا

ای اهل ایمان! روزه بر شما واجب شد چنانکه بر امتهای گذشته واجب شده بود, باشد که پرهیزکار شوید. روزهای شمرده شده ای را روزه بدارید و هر که از شما بیمار یا در سفر باشد روزهای دیگری روزه بگیرد, و بر کسانی که روزه طاقت فرساست در عوض هر روز تهی دستی را طعام دهند, و هر که با میل کار خیر کند آن برایش بهتر است و روزه گرفتن برای شما بهتر است اگر میدانستید 

 

 (کتاب آسمانی سوره بقره 183 و 184 )

سخنانی در باب اینده

آینده همان است که ما می اندیشیم. مارک اورل 

 

برنامه ریزی ، آوردن آینده به زمان حال است تا بتوانید همین الان کاری برای آن انجام دهید. آلن لاکین 

 

راز بزرگ زندگی در شکیبایی است و نباید به خاطر یک آینده ی مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد. ژان داوید 

 

بهترین راه پیش بینی آینده ، ساختن آن است. برایان تریسی 

 

آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند . فردریش نیچه

ارامش

قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند . 

 جبران خلیل جبران

سکوت

اگر روانتان [شخصیت تان] در گفتگویی مورد حمله قرار گرفت  شما با کلمات نمی توانید بیزاری از واژها بجویید ، تنها سکوت و ترک گفتگو ، نجات دهنده روان آسیب دیده شماست . 
 

 

ارد بزرگ

عشق٬حس زندگی


یک خانه تا زمانی که عشق از در آن وارد نشود، خانه نیست‎. و عشق ذاتاً غباری از مهر و محبت و صمیمیت را بر روی ساکنان یک خانه می‎افشاند. پس از آن‎، خانه تبدیل به مکانی مقدس و امن برای‎ شما و اعضای خانواده‎تان می‎شود. ممکن است با پول بتوانید خانه‎ای بزرگ‎تر و مجلل‎تر بخرید، ولی‎ فقط عشق می‎تواند حس آرامش و امنیت را در خانه به وجود آورد. پس وسایل خانه‎تان را از عشق‎ءے؛ ّّ بسازید. پول می‎تواند تلویزیونی بزرگ‎تر را به خانه شما بیاورد، ولی عشق است که می‎تواند به بهترین‎ شکل آن را کنترل کند. حس اجبار، کودک را به رختخواب می‎فرستد، ولی فقط عشق می‎تواند خوابی‎ شیرین و راحت برای او به ارمغان بیاورد. حس اجبار، شما را به آشپزی وا می‎دارد، ولی تنها عشق است‎ که می‎تواند غذای شما را به لذیذترین شکل ممکن در آورد. حس وظیفه‎، شما را به انجام کارها وا می‎دارد، ولی فقط عشق می‎تواند شور و حالی در کارهای شما ایجاد کند. از طریق عشق و مناجات با خداوند است که می‎توانید خانه و خانواده‎ای شاد و خوشبخت داشته باشید. عشق شما را به خنده وا می‎دارد، لبخند برایتان به ارمغان می‎آورد و شور زندگی را در قلب‎تان زنده می‎کند.  

 http://www.rahezendegi.com

حکایت فرشتگان دلتنگ الهی

هر زمان که سکه‎ای را سر راهتان پیدا کردید، از کنارش بی‎تفاوت عبور نکنید آن را هدیه‎ای از سوی‎ فرشتگان الهی بدانید و شاد شوید. سکه به ظاهر بی‎ارزشی که سر راهتان افتاده است‎، هدیه‎ای بهشتی‎ است‎. زمانی که فرشته‎ای دلتنگ شما می‎شود، سکه‎ای را روی زمین می‎فرستد تا وقتی با آن مواجه‎ می‎شوید، اخم از چهره‎تان رخت بربندد و تبسمی جای آن را بگیرد. پس هر وقت ناامید هستید و احساس می‎کنید درهای دنیا به رویتان بسته شده‎اند به یاد آن سکه بیفتید اخم‎هایتان را باز کنید و لبخندى بزنید تا دنیا به رویتان لبخند بزند. به یاد فرشته‎ای ببینید که دلش برای شما تنگ شده است‎  

 

http://www.rahezendegi.com

نابینا و ماه

نابینا و ماه
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چه طوری؟ تو که نمی بینی .
ــ نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چرا؟
ــ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم.  

 

 

به قول دکتر شریعتی:   

خدایا!

به هر که دوست می داری بیاموز که:

عشق از زندگی کردن بهتر است

وبه هر که دوست تر می داری بچشان که:

دوست داشتن از عشق برتر است.

نسبت داشتن با خدا

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری

حکمت خدا!

 تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ » صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بودنجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"