امام جعفر صادق (ع) در میان عده ای از اصحاب نشسته اند که مردی نزدیک می آید :
- نیازمندم، کمکم کنید. فقیرم، بی چیزم کمکم کنید ...
امام (ع) از ظرف انگوری که در مقابلشان قرار دارد خوشه ای برمی دارند و به او میدهند.
- انگور می خواهم چکار، پول بدهید!
حضرت انگور را درون ظرف برمیگردانند و می فرمایند : انشا الله خدا مشکلت را حل کند.
سائل می رود، ولی خیلی زود برمی گردد.
- عیبی ندارد، همان انگور را بدهید.
حضرت این بار چیزی به او نمی دهد و همان دعا را برایش تکرار می کنند.
کمی بعد فقیر دیگری می آید؛ نیازمندم، کمکم کنید....
امام صادق (ع) چند حبه انگور را که دردست دارند به او می دهند.
- سائل آنها را می گیرد و در حالی که به راه می افتد می گوید : الحمدالله.
امام که صدای او را می شنود می فرماید: کمی صبر کن.
سپس هر دو دست مبارکش را پر از انگور می کند و به او می دهد.
مرد فقیر انگور ها را می گیرد و می گوید : الحمدالله رب العالمین.
امام رو به یکی از همراهان خود کرده می گوید : چه قدر پول همراه داری؟
می گوید : 20 سکه.
امام می فرماید : از سوی من همه را به این مرد بده.
سائل سکه ها را می گیرد و باز می گوید الحمدالله رب العالمین.
امام (ع) که چیزی دیگری همراه ندارد، عبای خود را به فقیر می دهد.
مرد با خوشحالی می گوید : از شما ممنونم که مرا با لباس خود پوشاندید.
حضرت سکوت می کنند و مرد با خوشحالی از آنها دور می شود.
رسول اکرم (ص) می فرمایند : همسایه خوبی برای نعمت ها باشید و آن ها را آزرده و فراری نکنید.
بسیار کم اتفاق می افتد که نعمتی از دست کسی بگریزد و دوباره نزد او بازگردد.
به راستی کسی که بجای استفاده درست از نعمت های سلامتی، عقل و عمر، این سرمایه ها را در کارهای بیهوده حدر می دهد، آیا جز سرافکندگی و خجالت، عاقبت دیگری خواهد داشت؟
دسته ای از مفسرین معتقدند او پیامبر بوده ولی اغلب او را حکیمی فرزانه دانسته اند. در سیاهی چهره او تردیدی نیست ولی حکمت بی نظیرش، سیرت او را بسیار منور کرده بود. کسی از او پرسید مگر تو همدوش ما گوسفند چرانی نمی کردی چه شد که به این مقام و منزلت رسیدی؟
لقمان پاسخ داد: خدا را شناختم، امانت را حفظ کردم، راست گفتم و از حرف بی فایده و بی مورد پرهیز کردم.
بعضی گفته اند او پسر خواهر ایوب بوده و بعضی دیگر او را پسر خاله ایوب معرفی کرده اند و عده ای دیگر او را از عمو زادگان ابراهیم علیه السلام دانسته اند.
۱- فرزندم هیچ کس و هیچ چیز را با خداوند شریک مکن!
این حرف را میزند: اجازه بدهید فکر کنم. این علی هشت ساله است.هنوز اسلام نیست، هنوز تاریخ نیست، هنوز تربیت نیست، هنوز آن جنگها و پختگیها نیست، یک بچه ی عرب هشت ساله یا ده ساله از نظر تاریخ. فقط این را میگوید: فکر کنم و با پدرم مشورت بکنم بعد نتیجه اش را می گویم بشما. شب را تا صبح نمی خوابد و در این باره می اندیشد صبح می آید و می گوید که من دیشب تا صبح با خودم فکر کردم ، دیدم خدا وقتی میخواست مرا خلق کند با پدرم مشورت نکرده بود، حالا که من می خواهم او را بپرستمش برای چه دیگر با پدرم مشورت کنم؟ بگو هر چه هست بگو، اسلام را بر من عرضه کن !این است که علی قهرمان متعالی سخن گفتن و زیبا سخن گفتن است، نمونه اعلاء ومتعالی ، شهامت و گستاخی در جنگ، پاکی روح در حد اساطیر و تخیل انسان در طول تاریخ ، نمومه اعلاء محبت، رقت و لطافت روح و نمونه عالی عدل خشک دقیقی است که حتی برای مرد خوبی مانند عقیل برادرش قابل تحمل نیست. وعلی به این معنا امام است، امام از آن گونه که باید باشد امام نیست،اما این امامیست از آن گونه که باید باشد و دیگر نیست، ولی علی تنها نیست، یک خانواده امام است!!! یک خانواده. یعنی خانواده ی
اساطیری است خانواده ای که:
پدر علی است ،
مادر زهرا
پسر آن خانواده حسین است
علی، حقیقتی بر گونه اساطیر، نوشته دکتر علی شریعتی
منبع:http://www.shareati.blogfa.com
۱- لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.
زبان خردمند پشت قلب او است و قلب احمق پشت زبان او (خردمند ابتداء تأمل و اندیشه کند آنگاه سخن گوید و احمق و نادان اول سخن گوید بعد بفکر و اندیشه افتد)
۲- الوله بالدنیا اعظم فتنة.
بدنیا شیفته شدن بزرگترین گرفتارى است
۳- الزهد تقصیر الامال و اخلاص الاعمال.
زهد کوتاه کردن آرزوها و خالص نمودن اعمال (براى خدا) است
ای اهل ایمان! روزه بر شما واجب شد چنانکه بر امتهای گذشته واجب شده بود, باشد که پرهیزکار شوید. روزهای شمرده شده ای را روزه بدارید و هر که از شما بیمار یا در سفر باشد روزهای دیگری روزه بگیرد, و بر کسانی که روزه طاقت فرساست در عوض هر روز تهی دستی را طعام دهند, و هر که با میل کار خیر کند آن برایش بهتر است و روزه گرفتن برای شما بهتر است اگر میدانستید
(کتاب آسمانی سوره بقره 183 و 184 )
آینده همان است که ما می اندیشیم. مارک اورل
برنامه ریزی ، آوردن آینده به زمان حال است تا بتوانید همین الان کاری برای آن انجام دهید. آلن لاکین
راز بزرگ زندگی در شکیبایی است و نباید به خاطر یک آینده ی مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد. ژان داوید
بهترین راه پیش بینی آینده ، ساختن آن است. برایان تریسی
آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند . فردریش نیچه
قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند .
جبران خلیل جبران
اگر روانتان [شخصیت تان] در گفتگویی مورد حمله قرار گرفت شما با کلمات نمی توانید بیزاری از واژها بجویید ، تنها سکوت و ترک گفتگو ، نجات دهنده روان آسیب دیده شماست .
ارد بزرگ
یک خانه تا زمانی که عشق از در آن وارد نشود، خانه نیست. و عشق ذاتاً غباری از مهر و محبت و صمیمیت را بر روی ساکنان یک خانه میافشاند. پس از آن، خانه تبدیل به مکانی مقدس و امن برای شما و اعضای خانوادهتان میشود. ممکن است با پول بتوانید خانهای بزرگتر و مجللتر بخرید، ولی فقط عشق میتواند حس آرامش و امنیت را در خانه به وجود آورد. پس وسایل خانهتان را از عشقءے؛ ّّ بسازید. پول میتواند تلویزیونی بزرگتر را به خانه شما بیاورد، ولی عشق است که میتواند به بهترین شکل آن را کنترل کند. حس اجبار، کودک را به رختخواب میفرستد، ولی فقط عشق میتواند خوابی شیرین و راحت برای او به ارمغان بیاورد. حس اجبار، شما را به آشپزی وا میدارد، ولی تنها عشق است که میتواند غذای شما را به لذیذترین شکل ممکن در آورد. حس وظیفه، شما را به انجام کارها وا میدارد، ولی فقط عشق میتواند شور و حالی در کارهای شما ایجاد کند. از طریق عشق و مناجات با خداوند است که میتوانید خانه و خانوادهای شاد و خوشبخت داشته باشید. عشق شما را به خنده وا میدارد، لبخند برایتان به ارمغان میآورد و شور زندگی را در قلبتان زنده میکند.
هر زمان که سکهای را سر راهتان پیدا کردید، از کنارش بیتفاوت عبور نکنید آن را هدیهای از سوی فرشتگان الهی بدانید و شاد شوید. سکه به ظاهر بیارزشی که سر راهتان افتاده است، هدیهای بهشتی است. زمانی که فرشتهای دلتنگ شما میشود، سکهای را روی زمین میفرستد تا وقتی با آن مواجه میشوید، اخم از چهرهتان رخت بربندد و تبسمی جای آن را بگیرد. پس هر وقت ناامید هستید و احساس میکنید درهای دنیا به رویتان بسته شدهاند به یاد آن سکه بیفتید اخمهایتان را باز کنید و لبخندى بزنید تا دنیا به رویتان لبخند بزند. به یاد فرشتهای ببینید که دلش برای شما تنگ شده است
نابینا و ماه
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چه طوری؟ تو که نمی بینی .
ــ نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چرا؟
ــ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم.
به قول دکتر شریعتی:
خدایا!
به هر که دوست می داری بیاموز که:
عشق از زندگی کردن بهتر است
وبه هر که دوست تر می داری بچشان که:
دوست داشتن از عشق برتر است.
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری